ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
با گرمای تلالو خورشید برپیکرش از خواب پرید!
دیوانه وار و ناامیدانه در آسمان بدنبالش میگشتـــ.. .
اما اثری از آن لطافت زیبا دیگر نبود...
جایش را خورشیدی داغ و زمخت گرفته بود،
هرچند او شیفته ی نورش شده بود و با اهدای رایحه ی خوش معطرش به نسیم سعی در تقسیم حس نابش بادیگران داشت، اما این نور... تاب تحملش را بریده و آزارش میداد..
رو به سوی پژمردن نهاد گلبرگهایش خسته از این همه بی رحمی آزار دهنده ی مدام ..
دیگر خبری از آن عطر مست کننده در اطرافش نبود..
و ۲۳ سال.طول کشید و غم فراغ و آزار شلاقهای پرتوهای بی رحمانه را بر پیکرش تحمل کرد (23سالی که بر اطرافش 23 ساعت گذشته بود!) و هر لحظه ثانیه ثانیه هایی که او در خواب بی هنگامش از دست داده بود زجرش دادند تا آنکه حس کرد آن شلاق ها دیگر بی رمق شده اند..
گویی خورشید هم کم آورده بود.. سرش را با چشمانی غم انگیز بالا برد..
فضایی آشنا بود... درد های پیکر نیمه جانش کم شدند، شور ساقوانش را تکانی داد.. هیجان گلبرگهایش را جانی دوباره داد، از پشت ابرها... شبنم شوق روی گلبرگهایش نشست..
ماه آمده بود و او مات مبهوتش.
همه در سکوت منتظر استشمام رایحه ی بی مانند گل شب بو..