"ما را گفته اند خدای را حق تصور کردن نیست"
ما نیز تا سالها در این اندیشه زیسته و طلوع و غروب را به نظاره نشستیم و جنگ ها پدید آمد و هم نوعانمان کشته شدند و سلاخی شدند و مردند و زنده شدند و قحطی ها پدید آمدند و باز جان ستاندند و طوفانها و سیلابها و گرد بادها پدید آمدند و باز جان طلب کردند و بردند و گاهی هم در آن میان بهر تنوع بهارهایی هم طبق روال آمدند و بهر خالی نبودن عریضه بلبلانی هم خواندند.
زین روی در اندیشه شدیم که از چه روی جور دیگر چرخ فلک نتواند چرخد؟ ندایی از درون آمد که گویا خُرخُر های مستانه ات به پایان رسید و خِرَد هم مجالی یافت...!
ناگهان خِرَد نهیبی زد و تن به رعشه افتاد گویی تولدی نو را نوید میداد و تن هم آوا با آن برائت زین کرختی را طلب می کرد.
از آن پس گویی رنگها جان دیگری گرفتند همه چیز در دیدگان شکل تازه و غریبی گرفتند. نه تازه بودند و نه آشنا اما آنطور که باید و مانند گذشته نبودند، زین روی بود که بهر خود سازی دوباره همچون پیام آوران به اندرونی غار خود خزیدیم.
پس از اندی خود نشینی و گذر و مرور خرافات همچون خزندگان پوست انداخته و کالبد ذهنی قدیمی و کهنه را که مایه ی رخوت و ایستایی بود را دور انداخته و دوباره زاده شدیم. خمیازه ای کشیده و نعره ای زدیم و به بیرون خزیدیم, اما این جهان دیگر رنگ گذشته های دور و نزدیک را نداشت, اینبار همه ی چیزهای کوچک و بزرگ و تکراری و جدیدی که جلوی چشمانمان بود همه و همه همراه یک علامت سوال بزرگ بالای سرشان هویدا بودند , چون آنکه چرا در کویر حیوانات از بی آبی و قحطی بمیرند آنطرف تر آن همه آب در دریاها بی مصرف باشند و اندکی آنطرف تر ابرها هم فقط بر روی رود ها ببارند و سیل شود و باز هم عده ای دیگر بمیرند و.و...
و اینکه خدایشان به چه کار نشسته که هزاران سال چنین طی میشود و میگذرد و ادعایش بهر توانگری از چیست...؟ و ما زین همه اعوجاج در گیتی سر در گریبان شده و قصد همذات پنداری با توانگر یکتا کردیم که شاید بدین طریق اندکی خِرَد بکار آید و درک این همه ناهمگونی ها شاید سهل گردد, برای شروع در اندیشه شدیم که تخیلاتمان را به رسم الخط مکتوب سازیم و چنین کتابت ساختیم:
آری دنیایی سازیم که بنیانش درصلح باشد و شر از آن دور و در آن راه نیابد, و از آنجهت که شاید جهان بی شر متصور نشاید پس جهانی دیگر به اختیار بهر اشرار سازیم که از جهان صلح به جهان شر برای اشرار راه باشد اما بلعکس ممکن نباشد تا هر آنکه از صلح گریزان بود جهان را آلوده به شر ننماید و به هم کیشان خود بپیوندد و نیز منت و بهانه ای نیز نباشد همانا که ما برای صلاح مخلوقات به همه چیز اندیشیده ایم.
در اندیشه انسانها میل به آموختن نهادیم و آنها را از خرافات گریزان ساختیم و کشتار و قربانی و خون ریزی را نهی نمودیم. توان کشتن و نابودی آدمیان را در اختیار آنان قرار ندادیم که این خود از بساط شر و قدرت است و از اندیشه ی دنیای صلح و دوستی بدور، انسانها را امر به گسترش دوستی ها و نیکی و کمک به همنوعان کردیم.
دادگاه درون را در همه ی انسانها به یک اندازه فعال ساختیم که عذاب وجدان آنها را از شر و بد اندیشی ها دور بدارد. انسانها بر هیچ کدام از حیوانات حق برتری ندارند و به یک اندازه حق زیستن دارند پس آزار و ریختن خون موجودات دیگر بابت زیبایی و پوست و شاخ و دیگر اجزای وجودشان روا و جایز نیست و مسببین را دچار عذاب وجدانی سخت خواهد نمود.
حقوق همه ی آدمیان به یک اندازه است و اراده ی ما بر پایداری دنیایی پر از آرامش همیشه حکم فرماست پس هیچ توانگری را یارای ستم به ناتوانی نیست که چنین اراده ای در برابر اراده ی ما محکوم به شکست و نابودیست چنان که همه ی آدمیان برابرند و این اراده را هر لحظه با تمام وجود درک خواهند نمود. در جهان اشکها تنها از سر شوق خواهند بود و درد ها از سر لذت و ذلت تنها برای جهان شر خواهد بود. انسانها همواره با ارتباط یا یکدیگر احساس خرسندی خواهند داشت و شوق و اشتیاق به زندگی همواره موج خواهد زد, و ما چنان مقدر ساختیم که اینگونه زیستن هیچگاه دچار تکرار و پوچی نباشد و فلسفه ی وجودی دنیا بر همگان روشن باشد و برای اهل ادراک شناخت جهان آسانتر نماید تا هیچ چیزی نا مانوس ننماید و جهان در اندیشه شان رو به زوال و پوچی نگراید.
به آدمیان امر کردیم برای ادای دینشان به خالقشان هر روز چیز جدیدی بیاموزند تا بدین ترتیب دنیای خود و اطرافشان را بیشتر شناخته و خدمات و موهبتهای مخلوقشان را به انها بیشتر درک کنند. اگر مخلوقی سه طلوع و غروب خورشید چیز جدیدی نیاموخت یک قدم به دنیای شر نزدیک خواهد شد و ما بدین ترتیب سلامت جهان و انسانها را تحت مسیر کمال و در تکاپو و پیشرفت قرار دادیم.
قوانین برای همه یکسانند و هیچ گروه و دسته ای اجازه ی ادعای نمایندگی خالق و وضع قوانینی غیر آنچه خواستیم را نداشته نمی توانند دیگران را اجبار به اطاعت از آن سازند که یکتای توانگر چیزی جز شادی و لبخند آدمیان را نمی خواهد و هر آنکه در مسیر غیر خواست او قرار گرفت گرفتار شد و اراده آنست که به جهان شر راه یابد تا جهان صلح چیزی جز شادی, صلح و لبخند آدمیان و آرامش مخلوقات نباشد.
در این جهان متعالی هیچ درد, رنج, و فلاکتی راهی ندارد, هیچ چشمی گریان نیست, هیچ دلی دردمند نیست, هیچ ذهنی افسرده نیست, هیچ روانی دیوانه نیست, هیچ تنی دردمند نیست, هیچ عضوی ناقص نیست, هیچ زبانی از گفتار آنچه باید عاجز نیست, هیچ گوشی از شنیدن آنچه باید ناتوان نیست, هیچ پایی از آمدن هیچ دستی از حرکت و هیچ چشمی از دیدن زیبایی ها محروم نیست چون خالق هرکه را زندگی بخشید همه چیز همراهش به مساوات بخشید. پلیدی ها درمیان آدمیان مهربان و دوستدار صلح راهی ندارد و صلح خواهان از بیماریها و دردهای بی درمان نمی رنجند, هیچکس بیهوده و ناگهانی جان نمی بازد تا باز ماندگانش نیز رنج بکشند که این غیر از اراده ی خالق که شادی و آرامش برای همگان است خواهد بود و این خارج از عدالت یکتای بی همتاست.
در انتهای هر فصل از دیار خود سفر کنید در آخر هفته ها طلوع وغروب خورشید را از دیدگان دریغ نکنید و ما مقدر ساختیم هرچه نیکیست به مخلوقات رسد.
پاراف اول خط آخر خالی #نبودن ..
پاراف دوم خط هفتم تازه #بودند و خط هشتم #واو بین باید و گذشته اضافه است ..
پاراف سوم خط پنجم ناهمگونی #ها اضافه ست
پاراف پنجم خط چهارم #ایست باید بشود است
پاراف پنجم خط ششم #شر باید بشود سر و #خواهند باید بشود خواهد .
عذر میخوام ک دخالت کردم اما متنتون نیاز به ادیت داره ..
این کامنت رو حذف کنید
ممنون از کامنتت، میبخشی اینو تو پارک با گوشیم می نوشتم احتیاج به ویرایش داشت. ممنونم از یادآوریت.