خـــــــــــــــز ا ن

پاییز هزار آغاز و هزار انتهاست

خـــــــــــــــز ا ن

پاییز هزار آغاز و هزار انتهاست

جماعت ما..

گفتم حداقل تو حرفی بزن، 

گفت سکوتی تلخ حاکم میشود 

گفتم چرا؟ 

گفت چون آنها که حرف میزنند اما چیزی برای گفتن ندارند هم روزی به ته دیگ میرسند. 

گفتم چطور؟ 

گفت چون وقتی چیزی برای گفتن نداشته باشی و اصرار بر گفتن داشته باشی 

مجبور میشوی بلوف بزنی یا داستان سرایی کنی و هر داستانی هم روزی به اتمام میرسد 

مگر نه؟ 

گفتم چرا، 

ولی آنها که حرفی در دل دارند چه؟ 

گفت: آنها بزرگتر از آنند که حرفهای دلشان را 

به هر کسی بگویند، 

ولی از اسرار و حرفهای دل جماعت خود آگاهند..

نظرات 2 + ارسال نظر
بمب هیدروژنی دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:15 ب.ظ

زیبا بود
می گم چرا من انقدر با ته دیگ مانوسم!
بس که بی محتواییم

شوخی میکنی..

البت منظور کسایی بودند که با وجود حجم تهی مغزشان همیشه سعی در پند و اندرز و نصیحت بی محتوا دارند..
..
بحث شما که جداست
بعضی نوشته های جالبی داری..

آینور چهارشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:08 ب.ظ

چقد خوبه ک آدم بلد باشه حرفای دلش رو به هرکسی نگه یا مثلن انقد بزرگ شده باشه ک سکوت کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد